تو را من، زهر شيرين خوانم اي عشق!
كه نامي خوشتر از اينت ندانم
وگر- هر لحظه- رنگي تازه گيري
به غير از زهر شيرنت نخوانم
تو زهري، زهر گرم سينه سوزي
تو شيريني، كه شور هستي از توست
شراب جان خورشيدي كه جان را
نشاط ازتو، غم از تو ، مستي از توست
به آساني مرا از من ربودي
درون كوره غم آزمودي
دلت آخر به سرگرداني ام سوخت
نگاهم را به زيبايي گشودي
بسي گفتند: (( دل از عشق برگير،
كه نيرنگ است و افسون است و جادوست!))
ولي ما دل به او بستيم و ديديم
كه اين زهر است، اما... نوشداروست!
چه غم دارم كه اين زهر تب آلود
تنم را در جدايي مي گدازد
از آن شادم كه در هنگامه درد
غمي شيرين دلم را مي نوازد
اگر مرگم به نامردي نگيرد
مرا مهر تو در دل جاوداني است
وگر عمرم به ناكامي سرايد
تو را دارم كه مرگم زندگاني است
منتظرت می مو نم